علیوار - قسمت اول

ایستگاه اول تهران

دم پلیس‌راه که اتوبوس ایستاد برای ساعت زدن، همراه تمام سیگاری‌های مسافر پیاده شدم و ایستادم کنار جاده. همینطور با فندکم بازی می‌کردم که دستش را گذاشت روی شانه‌ام؛ داداش آتیشتو می‌دی؟
فندکی زدم و دستم را راست گرفتم جلوی صورتش. کام گرفت، خیلی سنگین. بعدش با انگشت به نشانه‌ی تشکر پشت دستم زد و برگشت و رفت.
چند قدمی پاییدم و از رفتنش که مطمئن شدم فندک را توی جیبم گذاشتم؛ دست و سرشانه‌ام را اسپری کردم و دوباره برگشتم رو به جاده...
دوباره داشتم توی فکر و خیال خودم غرق می‌شدم که بوی سیگار خشک بهمنش خیلی شنگول در گوشم گفت: برگشتم!
حوصله نداشتم، سر چرخاندم به سمتش
دو دستش چایی بود و سیگار نتکانده اش گوشه لب
- داداش برات چایی گرفتم!
نگاهم ناغافل گشت روی خاکه سیگارش که حالا با تلفظ "گرفتم" می‌ریخت توی باد و بوی گازوئیل
+ ممنون. چرا زحمت کشیدید!
- نوش جونت! بعد از سیگار می‌چسبه!
گرفتن چایی راحت‌تر بود تا توضیح اینکه سیگار نکشیده‌ام.... امان نداد تشکر کنم که شروع کرد،
- داداش! شیراز چطور شهریه؟
+ مممم شهر خوبیه. چطور؟
- من تا حالا نرفتم. سربازم. افتادم اونجا. دارم میرم خودمو معرفی کنم! سرباز ناجام
برای اولین بار توی چشمش نگاه کردم. کله‌ی تیغ زده‌اش با محاسنی بلند! قند توی دلم آب شد!
+ بح بح! سرباز وطن!
- بچه‌ی شیرازی؟
+ نه! اصفهان پیاده می‌شم اما سابق شیراز زیاد رفته‌ام! شهر خوبی‌ست.
راننده آمده بود. آقایون سیگاریا! بشینید بریم!
تعارفش کردم دم در که جلو بیافتد. چایی دستم را پشت سرش به مسافری دادم و رفتم سر جایم نشستم.
+ های تنهایی!


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

علیوار - قسمت دوم

برای فلسطین، برای انسانیت

خدا که فقط خدای سر سجاده و داخل محراب نیستخدا، خدای ما آدم‌ه...

آه از #غروب جمعه ترمینال #کرج به وقت دلتنگی

پآرت3 دلبرک شیرین آستآد

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط